به مناسبت برگزاری یادواره شهدای دانشجویی با محوریت شهید بهرامی
تقویم ،سال ۱۳۳۶هجری شمسی را نشان می دهد . فضای روستای سرسبز ولشکلای ساری آکنده از بوی صفا و صمیمیت مردمانی است خونگرم، مهربان و صمیمی. خانواده ی بهرامی در انتظار تولد کودکی هستند از جنس خوبی ها، مهربانی ها و آسمانی تر از تمام آسمان ها. سکوت در فضای خانه حاکم است. لحظات به کندی می گذرد. اندکی بعد صدای گریه کودکی سکوت را می شکند، حسین متولد می شود و با آمدنش شادی و شعف فضای خانه را پر می کند. حسین در دامان مادری از قبیله عفت و پاکدامنی بزرگ می شود. روزهای کودکی آرام آرام می گذرد و حسین همبازی بچه های روستا می شود. او زیرک و باهوش است، فوتبال را خوب یاد می گیرد. گاهگاهی هم در کار مزرعه به والدین خود کمک می کند.
*حسین در سنگر تحصیل
دوران ۶ سال ابتدایی در دبستان دولتی ولشکلاء و تحصیلات متوسطه را در دبیرستان امام خمینی ( پهلوی سابق ) به تحصیل اشتغال داشته و در خرداد ۱۳۵۵ موفق به اخذ دیپلم در رشته ریاضی شد.
سال ۱۳۵۵در کنکور ریاضی با رتبه ای عالی در رشته ریاضی محض دانشگاه فردوسی مشهد پذیرفته شد که به جهت علاقه به رشته دبیری ریاضی از ریاضی محض به رشته دبیری ریاضی تغییر رشته داد. برای رفتن به دانشگاه فردوسی مشهد لحظه شماری می کند. دل کندن از پدر و مادر و فضای روستای ولشکلا سخت است. لحظه وداع از راه می رسد. پدر، او را در آغوش می کشد و مادر با کاسه آب و قرآن بدرقه اش می کند. برادرش حسن در تمام سال هایی که حسین در مشهد درس می خواند در کنارش هست و این دو در یک خانه استیجاری اقامت می کنند. از نیمسال ۵۶ – ۱۳۵ تا نیمسال اول ۵۹ – ۵۸ جمعاٌ بمدت ۳ سال در دانشگاه مشغول تحصیل بود که پس از شهادت به لیسانس افتخاری نائل آمد. سعید تجویدی هم خانه ای آن روزهای حسین می گوید:«یک اتاق اجاره ای در طبقه ی دوم یکی از منازل مشهد داشت .جا نبود فرش ۱۲ متری در آن بیندازد. دیوارهایش نم کشیده، کفش سیمانی و پنجره هایش چوبی بود. یک علاالدین داشت که هم اجاق آشپزی اش بود، هم گرم کننده ی اتاقش؛گرم کننده ای که درمقابله با هوای سرد مشهد ناتوان بود. یک پتوی کهنه ی دو در یک داشت که فرش زیر پایش بود و دو پتوی نوتر که رو اندازش بودند. اتاقش یک فرورفتگی داشت که حسین آن را قفسه بندی و کتابخانه کرده بود. .»
*حسین در سنگر مبارزه
حسین جهت تحقق اهداف بلند خود از هیچ کوششی دریغ نمی کندو در شهرستان مشهد نیز با بچه های انقلابی آشنا می شودتا برای پیروزی انقلاب دست در دست دوستان بدهد و با عزم استواری که دارد بتواند نقش خود را خوب ایفاکند. وی بعد از پیروزی انقلاب به اتفاق همین دوستان در بنیان گذاری سپاه پاسداران مشهد نیز نقش به سزایی داشت و سال ۱۳۵۹به عضویت این نهاد مقدس درآمد و در گزینش سپاه مشهد مشغول فعالیت شد.
حسین همزمان با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به همراه دوستان سپاه مشهد، عضو گروه حفاظت از بیت حضرت امام (ره)شد. وقتی هواپیماها فرودگاه مهر آباد را بمباران می کردند او هم مثل خیلی های دیگر گمان می کرد کودتا شده است. حسین مثل باقی مردم می دانست تا امام زنده است کودتا فایده ندارد پس رفت جماران و به بچه های سپاه مشهد پیوست. می گفت: بزرگترین کار ما حفظ جان امام است .سردار تجویدی معاونش می نویسد «آخرین روزی که آنجا بودیم گفت: بیا برویم در حسینیه ی جماران کمی بنشینیم . با هم رفتیم حسینیه . کنار حسین روی زمین نشستم. چشم های حسین آرام آرام خیس می شد. سرش را پایین انداخت و صورتش را بین دو پایش مخفی کرد. گریه امانش نداد. صدایش بلند و بلند تر شد، حسینیه را پوشاند. چند روز در جماران ماند و مطمئن شد کودتایی در کار نیست برگشت مشهد. در مشهد، سعید تجویدی معاونش، اهوازی بود و خبرهای اهواز را به حسین می رساند. خبرهایی که می گفتند اوضاع اهواز بدتر از آنی ست که رادیو تلویزیون می گوید. آنها راهی اهواز می شوند. حسین برای رفتن به مناطق جنگی و پیوستن به دیگر دوستان همرزمش لحظه شماری می کرد. بیست و پنجمین روز جنگ به اهواز رسید و به سپاه اهواز ملحق می شود تا بتواند به خط مقدم اعزام شود. حسین یکی دو روزه با بچه های مسجد جزایری اهواز و حسین علم الهدی گره می خورد و می شود عضو گروهی که علم الهدی تشکیل داده است تا به تانک های عراقی شبیخون بزنند. حسین در جبهه های حق علیه باطل از خود حماسه ها آفرید. او نیروی کارآمد و توانمندی بود. در کارهایش جدی بود. وقتی نوبت او بود که منبع آب را پر کند، آنقدر جدی کار می کرد که انگار بزرگترین مأموریتش را به او داده باشند. رزمنده ی گروه های شبیخون شده است و در عملیات شکست محاصره ی سوسنگرد(۲۶آبان ۱۳۵۹)هم شرکت می کند. شایستگی هایش توجه فرماندهان را به او جلب می کند و به او پیشنهاد فرماندهی گردان های رزمی یا مدیریت در استانداری خوزستان را می دهند که هر دو را رد می کند و رزمنده می ماند و به سبب کارآمدی ها و توانمندی هایش به سمت فرماندهی گردان رزمی در طرح آزادسازی سوسنگرد منصوب می شود. بعد از آن کمتر به اهواز می رود و مقیم سوسنگرد می شود. یکی از مدافعان سوسنگرد می گوید:«یکی از محل هایی که می توانستیم حسین را پیدا کنیم مسجد سوسنگرد بود. همیشه قبل از آنان به مسجد می رفت، وضو می گرفت و شروع به نماز می کرد. بعد نماز جماعت می خواند و همیشه مسجد را به کارهای دیگر ترجیح می داد. هنوز از درو دیوار این مسجد یادحسین می بارد. شب های این مسجد دیگر مانند آن شب ها را ندیده است».
حسین اهل وعظ و خطابه هم بود. وی دروس حوزوی را نزد حاج آقا دارابکلایی در مدرسه علمیه روستای دارابکلا ی ساری طی سالهای ۵۳-۵۴ونیز در مدرسه ی نواب مشهد طی سالهای ۵۵-۵۶ آموخته بود. در ایامی که در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مشهد عضویت داشت به عنوان دانشجو پیرو خط امام در سطح شهر مشهد و توابع در صدد شناسایی مستمندان و نیازمندان بود و در این رابطه سیستمی را تنظیم و از شهریه دانشجویی و حقوق سپاهی جهت تامین مایحتاج مستمندان تلاش می نمود و به عنوان نیروی کلیدی جلسات مذهبی و سیاسی محافل مذهبی را مدیریت می نمود و همچنین خطبه های نهج البلاغه را در مجالس مذهبی مشهد تبیین می کرد. اما شهید بهرامی در مبارزه و نبرد با دشمن چالاک تر بود، آنجاکه پای عمل به میان می آید. طرح حفر کانال در نقاط مختلف سوسنگردجهت محاصره ی دشمن توسط حسین معروف است.
فرماندهی او و سردار عزیز جعفری زبانزد است. سیمای شهید بهرامی درشب آخر آنقدر نورانی بود که دوستانش از وی طلب شفاعت می کردند و از او قول می گرفتند تا سلام شان را به دوستان شهید شان برساند. او آنقدر در عملیات امام مهدی(عج)به دشمن نزدیک شده بود که در لابه لای تانک ها در تاریخ ۳۱/۲/۱۳۶۰در اثر اصابت خمپاره ی دشمن به شهادت رسید. پیکر پاک و مطهر این شهید گرامی چند روز در محراب مسجد جزایری اهواز ماند و پس از آن به سمت زادگاهش روستای ولشکلای ساری آمد و روی دستان مردم مهربان و زحمتکش این روستا تشییع و در گلزار شهدای ولشکلا به خاک سپرده شد.